حامد عباسیان
پیاده رو ها یعنی... که باز تنهایی!
که با شلوغی اینجا کنار می آیی
همیشه آدم افسرده زود می میرد
خدا کی است که دست مرا نمی گیرد؟
غرور ، تنهایی ، درد، سهم من این است
پر از عقاید یک دلقکم که غمگین است!!!
کیوسک کارتی ها بوی مبهمی دارند!!
چقدر از سر من دست بر نمی دارند!
مسیر ها تکراری ! هوا به این بدی و...
تمام روز کنارم قدم نمی زدی و..!
در این شلوغی تهران چقدر گریه کنم؟
چقدر گریه کنم؟هان!!؟چقدر گریه کنم؟
همیشه توی سفر با تحملت قهری!
شکست خورده ترین مرد توی این شهری
چقدر درک نکردم،تو درک کردی و بعد...
مرا به خاطر سیگار ترک کردی و بعد...
درست میشود اینجای زندگی را مرد
که فحش داد که هی مرده شور من را برد!
که توی پارک نشست و کتاب خواند و بعد...
شبی هزار تومن در فلافلی ها خورد!!!
شبیه بی رمقیˏ دوتا خدا حافظ
کنار مزه ی یک ساندویچ بی مایونز!!!
تو نیستی و من اینجا مسافرت هستم
چقدر در دنیای سلینجرت هستم!
کنار گریه شدن هام توی هر کافی نت...
شبیه آدمک ایـــست،قرمز و ساکت!
تو نیستی ...از تاکسی خوشم نمی آید!
چقدر من می خواهم... چقدر من باید..
همیشه فکرم پیش کیوسک کارتی هاست...
دلم گرفته تر از میله ی BRT هاست!