همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

هوشنگ ابتهاج

سترون

 آه در باغ بی درختی ما
 این تبر را به جای گل که نشاند ؟
 چه تبر ؟ اژدهایی از دوزخ
 که به هر سو دوید و ریشه دواند
بشنو از من که این سترون شوم
 تا ابد بی بهار خواهد ماند
هیچ گل از برش نخواهد رست
هیچ بلبل بر او نخواهد خواند

وحشت از عشق که نه ، ترسم ازاین فاصله هاست 

وحشت از غصه که نه ، ترسم از این خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باریست پر از هیچ ، که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست

فریدون مشیری


چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم
گر دست ما ز دامن مقصود کوته است
از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم
تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را
ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم
یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم
چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم
از عمر جز ملال ندیدم و همچنان
چشم امید بسته به فردا نشسته ایم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم
ای گل بر این نوای غم انگیز ما ببخش
کز عالمی بریده و تنها نشسته ایم
تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر
مانند سایه در دل شب ها نشسته ایم

تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما

ما یکدل و هزار تمنا نشسته ایم
چون مرغ پر شکسته فریدون به کنج غم
سر زیر پر کشیده و شکیبا نشسته ایم

فریدون مشیری


لحظه هایی است که انسان خسته ست

خواه از دنیا

از زندگی

از مردم

گاه حتی از خویش

نشود خوشدل با هیچ زبان

نشود سرخوش با هیچ نوا

نکند رغبت بر هیچ کتاب

نه رسد هیچ باده به دادش

نه برد راه به دوست

گویی همه غمهای جهان در دل اوست !

چه کند انکه به او این همه بیداد رسد؟


چون کبوتر

لبانت تمشک است قند است بانو

بگو قیمت بوسه چند است بانو؟

کمی نرخ را کمتر اعلام کن،چون

دل عاشقم مستمند است بانو

کنار درِ خانه تان گریه های

من و شعرهایم بلند است بانو

تویی حضرت عشق و دل چون کبوتر

به شوق حرم پایبند است بانو

غم من شبیه؟…آها…یادم آمد

شبیه تو بالا بلند است بانو

دل از سیل غم ریشه کن گشته اما

هنوز از شما دل نکنده است بانو