فرزندان هر ملت
ما به امید صلح زنده ایم
این سال های پر شدت
بهر خوشبختی کوشنده ایم
در هر اقلیم، دنیا
در ساحل ها ، دریا
هر کس جوان است
با ما دهد دست
شانه ام گرچه خالی از سر توست
دستم از بوی گیسوی تو پر است
در تنور عاشقی سردی مکن/
در مقام عشق، نامردی مکن/
لاف مردی میزنی مردانه باش/
در مسیر عاشقی، افسانه باش/
دین نداری، مردمی آزاده باش/
هر چه بالا میروی، افتاده باش/
در پناه دین، دکانداری مکن/
چون به خلوت میروی، کاری مکن/
عشق یعنی ظاهر باطن نما/
باطنی آکنده از نور خدا
/عشق یعنی عارف بی خرقهای/
عشق یعنی بندهی بی فرقهای/
عشق یعنی آنچنان در نیستی/
تا که معشوقت نداند کیستی/
عشق یعنی ذهن زیباآفرین/
آسمانی کردن روی زمین/
عشق گوید مست شو گر عاقلی/
از شراب غیر انگوری ولی/
هر که با عشق آشنا شد، مست شد/
وارد یک راه بی بنبست شد/
کاش در جامم شراب عشق باد/
خانهی جانم خراب عشق باد/
هر کجا عشق آید و ساکن شود/
هر چه ناممکن بود، ممکن شود/
در جهان هر کار خوب و ماندنیست/
ردّپای عشق در او دیدنیست/
شعرهای خوب دیوان جهان/
سرّ عشق است و سرود عاشقان/
سالک آری عشق رمزی در دلست/
شرح و وصف عشق کاری مشکل است/
عشق یعنی شور هستی در کلام/
عشق یعنی شعر، مستی، والسلام.
عشق را بیمعرفت معنا مکن/
زر نداری مشت خود را وا مکن/
گر نداری دانش ترکیب رنگ/
بین گلها زشت یا زیبا مکن/
خوب دیدن شرط انسان بودن است/
عیب را در این و آن پیدا مکن/
دل شود روشن ز شمع اعتراف/
با کس ار بد کردهای حاشا مکن/
ای که از لرزیدن دل آگهی/
هیچکس را هیچ جا رسوا مکن/
زر بدست طفل دادن ابلهیست/
اشک را نذر غم دنیا مکن/
پیرو خورشید یا آئینه باش/
هرچه عریان دیدهای افشا مکن/
ای بس آبادی که بوم یوم شد/
بر سر یک مشت گل دعوا مکن/
چون خدا بر تو خدائی میکند/
اضطراب از روزی فردا مکن/
متحد گردید و طوفان شد نسیم/
دوستی با بیسر وبی پا مکن/
پشت بر محراب دل کردن خطاست/
قامتت را جای دیگر تا مکن/
چون بشمعی میرسی پروانه باش/
وز نگاه این آن پروا مکن/
پیش بیرنگان که مست حیرتاند/
گر دورنگی میکنی با ما مکن/
گر زآب برکه میترسی پریش/
دعوی غواصی دریا مکن
مست مستم لیک مستی دیگرم/
امشب از هر شب به تو عاشقترم/
راست گویم یک رگم هشیار نیست/
مستم اما جام و می در کار نیست/
مست عشقم مست شوقم مست دوست/
مست معشوقی که عالم مست اوست/
نیمه شبها سیر عالم کردهام/
رو به ارواح مکرم کردهام/
نغمهی مرغ شبم پر میدهد/
سیر دیگر حال دیگر میدهد/
ساقیم پیمانه را لبریز کرد/
بادهی خود را شرار انگیز کرد/
حالت مستی و مدهوشی خوشست/
وز همه عالم فراموشی خوشست/
مستی ما گر ندانی دور نیست/
بادهی ما زادهی انگور نیست/
ای حریفان جام من جام منست/
وندرین پیمانه پیمان منست/
چیست پیمان؟ نغمهی قالوا بلا/
میزند هر لحظه در گوشم صلا/
کای تو در پیمان من هشیار باش/
خواب خرگوشی بنه بیدار باش/
بند بگسل نغمه زن پر باز کن/
این قفس را بشکن و پرواز کن/
این ندا هر شب مرا مستی دهد/
زندگانی بخشد و هستی دهد//
هاتفی گوید مرا در بیت بیت/
ای قلمزن ما رمیت اذ رمیت/
ما قلم را در کفت جانمیدهیم /
ما به شعرت نور عرفان میدهیم/
گر تو را شوری بود از سوی ماست/
طاق نه محراب تو ابروی ماست/
ما به جامت شربت جان ریختیم/
ما به شعرت شور عرفان ریختیم/
روشنیها از چراغ عشق ماست/
بر کسی تابد که داغ عشق ماست/
دوستان این نور مهتاب از کجاست؟/
در تن من جان بیتاب از کجاست؟/
در سکوت شب دلم پر میزند/
دست یاری حلقه بر در میزند/
شب بر آرم ناله در کوی سکوت/
عالمی دارد هیاهوی سکوت/
برگها در ذکر و گلها در نماز/
مرغ شب حق حق زنان گرم نیاز/
بال بگشاید ز هم شهباز من/
میرود تا بیکران پرواز من/
از چراغ آسمانها روشنم/
پر فروغ از نور باران تنم/
روشنان آسمانی در عبور/
نور و نور و نور و نور و نور و نور/
میرسم آنجا که غیر از یار نیست/
وز تجلی قدرت دیدار نیست/
بهر دیدن چشم دیگر بایدت/
دیدهای زین دیده بهتر بایدت/
چشم سر بینندهی دلدار نیست/
عشق را با جان حیوان کار نیست/
چشم ظاهردر بهایم نیز هست/
کوششی کن چشم دل آور به دست/
باغبان را در گلاب و گل ببین/
ذکر او در نغمهی بلبل ببین/
عشق او در واژهها جان میدمد/
در کلامم نور عرفان میدمد/
طبع خاموشم سخن پرداز از اوست/
بال از او نیرو از او پرواز از اوست/
عقلها ز اندیشهاش دیوانه است/
شمع او را عالمی پروانه است/
دیدهی خلقت همه حیران اوست/
کاروان عقل سرگردان اوست/
در حریم عزت حی و دود/
آفتاب و ماه و هستی در سجود/
یک تجلی عقل را مجنون کند/
وای اگر از پرده سر بیرون کند/
گه تجلی آتشم بر جان زند/
جان من فریاد ده فرمان زند/
آری آری میتوان موسی شدن/
با شفای روح خود عیسی شدن/
روح میگوید اگر چه خاکیام/
من زمینی نیستم افلاکیام/
راه هموارست رهرو نیستم/
بی سبب در هر قدم میایستم/
هر زمان آن حالت دلخواه نیست/
جان روشن گاه هست و گاه نیست/
تشنه کامم لیک دریا در منست/
گر شفا خواهم مسیحا در منست/
باغ هست و ما به خاری دلخوشیم/
نور هست و ما به نازی دلخوشیم/
دعوت حق گویدم بشتاب سخت/
تا بتازد بر سرت خورشید بخت/
از نفخت فیه من روحی نگر/
تا کجا پر میکشد روح بشر/
گر شوی موسی عصا در دست توست/
خود مسیحا شو شفا در دست توست/
طور سینا سینهی پاک شماست/
مستی هر باده از تاک شماست/
از شجر آوازها را بشنوی/
زنده شو تا رازها را بشنوی/
وادی ایمن درون جان توست/
کشتن فرعون در فرمان توست/
پاک شو پر نور شو موسی تویی/
جان خود را زنده کن عیسی تویی/
غرق کن فرعون نفس خویش را/
محو کن فکر خطا اندیش را/
ساقیا آن می که جان سوزد کجاست؟/
نور حق را در دل افروزد کجاست؟/
مایهی آرام جان خسته کو؟/
از شرابی مستی پیوسته کو؟/
بار الها بال پروازم ببخش/
روح آزاد سبک تازم ببخش/
عاشق بزم توام، راهم بده.
من اگر با من نباشم میشوم تنهاترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ما ترین
من نمیدانم کیام من، لیک یک من در من است
آنکه تکلیف منش با من من من، روشن است
من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من
ای من غمگین من در لحظههای شاد من
هر چه از من یا من من، در من من دیدهای
مثل من وقتیکه با من میشوی خندیدهای
هیچکس با من چنان من مردم آزاری نکرد
این من من هم نشست و مثل من کاری نکرد
ای من با من که بی من، منتر از من میشوی
هر چه هم من من کنی، حاشا شوی چون من قوی
من من من، من من بیرنگ و بیتأثیر نیست
هیچکس با من من من، مثل من درگیر نیست
کیست این من؟ این من با من ز من بیگانهتر
این من من من کن از من کمی دیوانهتر؟
زیر باران من از من پر شدن دشوار نیست
ور نه من من کردن من، از من من عار نیست
راستی اینقدر من را از کجا آوردهام
بعد هر من بار دیگر من، چرا آوردهام؟در دهان من نمیدانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من.