همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

کرم ابریشم _حسین منزوی

میگویند پلنگ را خوی غریبیست که هیچ کس و هیچ چیز را بالاتر از خود نمیتواند دید در شبهای قدر کامل دیدار ماه بلندتر پلنگ را به خشم و جنونی میکشاند که از سنگ ها و صخره ها برجهد و حریف گستاخ را از افلاک به خاک فرو کشد . فاجعه ی زندگی پلنگ نیز وقتی شکل می گیرد که میپندارد در جهشی از فراز قله به ماه دست خواهد یافت ، اما غرور شکسته ی پلنگ وقتی به باطل بودن خیالش پی می برد که به خیره چنگ به هوا زده و نومید و خسته با استخوان های در هم شکسته از پرواز بی ثمرش بر صخره های تیز فرو افتاده است و زخم های مهلکش مهتاب را به خون می آلاید.


خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌ پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود