همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

حسین جنتی

قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق!
گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،
گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق!
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،
حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق
تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق!
کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است،
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق!
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق!
گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق!!
فردا که آفتاب حقیقت برون زند،
سر  در کدام  برف  نهان می کنی رفیق؟!

بداهه های تفننی چند تا شاعر


مهدی ذوالقدر :
با بوسه و لبخند مخالف هستی
مجموعه محجوب لطائف هستی
یک خورده بگیر چادرت را شل تر
انگار که استاد معارف هستی

حسین دهلوی:
با ما پی حرف و جیک جیکی بانو
خوشتیپی و خوشگلی و شیکی بانو
من درک نمیکنم تورا؛ میدانی
انگار معلم فیزیکی بانو

سجاد رشید پور:
یا عاشق روزهای ماضی هستی
یا یکطرفه رفته به قاضی هستی
از بس که دقیق و نکته سنجی بانو
انگار معلم ریاضی هستی

شایان مصلح:
در بین مصححان ما تنها بود
ارفاق کننده بود و بی همتا بود
آموزش و پرورش به او مدیون است
معشوقه ی من معلم املا بود

سجاد دانشمند:
در کشور ما که شغل او الآفی ست
از آب و هوا اگر بگوید کافی ست
دل گرم به چشم سبز سردش هستم
معشوقه من معلم جغرافی ست…

سجاد رشید پور:
لبخند زنان به هر که جز من بودی
انگار که با من آه دشمن بودی
آنقدر که کارکشته هستی بانو
گویی که دبیر حرفه و فن بودی

سجاد رشید پور:
تو هستی و ضدِ نیست باید باشی
من صفر ولی تو بیست باید باشی
از دست به خون من خضابت پیداست
بانو تو دبیر زیست باید باشی

سجاد رشید پور:
میکشت مرا به من دوا هم می داد
معجون محبت و وفا هم می داد
استاد مسلم “خصوصی” بود و
معشوقه من درس “جزا” هم می داد

شایان مصلح:
دانای زبان و خط والای نبیست
پیشش سخن گزافتان بی ادبیست
با من دو سه بار کربلا آمده است
معشوقه ی من اگر دبیر عربیست

سجاد رشید پور:
زیبا و اصیل مثل نقش کاشی ست
اما چه کنم که در پی کلاشی ست
کم مانده بیاید و مرا رنگ کند
بانو نکند معلم نقاشی ست؟

سجاد دانشمند
زلفش شب و صورتش که قرص قمر است.
چشمش که کتابت هزاران اثر است.
از خط لب و ابروی نستعلیقش …
پیداست که از معلمین هنر است !! :-/

شایان مصلح:
در چشم سیاه او جهان بینی بود
حتی رژ روی گونه اش چینی بود
با این همه ناز و عشوه و فیس و ادا
معشوقه ی من معلم دینی بود

سجاد رشید پور:
چون شعر من از صلح و صفا پر شده است
دور از بدی و بغض و تظاهر شده است
بیمارم و دست او شفا می دهدم
محبوب من است آن که دکتر شده است

سجاد رشید پور:
بر موی مرتبش مرتب کش بود
مستغنی و بی نیاز از خواهش بود
یکعمر پی اش دویده ام بی حاصل
فهمیده ام او معلم ورزش بود

سجاد دانشمند:
دل مرده ی اختلال رفتارم بود
با اینکه همیشه یار و غمخوارم بود.
چشمک زدم و شماره ام را دادم.
استاد کلاس درس آمارم بود …

شایان مصلح:
یک روز بگو شبیه انسان خوانده؟
درسی که به لطف پول، تهران خوانده
یک اپسیلون مدرک او می ارزد؟
معشوقه ی من اگرچه عمران خوانده

سجاد رشید پور:
حرفش همه جا، ز خاک تا مریخ است
موهای تنم ببین ز دستش سیخ است
با گیوه و چارقد میاید سر کار
معشوقه ی من معلم تاریخ است

سجاد دانشمند :
دوچشمش انتفاعی بود این زن
و مویش انتزاعی بود این زن
تمام دلبری هایش منظم . . .
دبیر اجتماعی بود این زن …

سجاد دانشمند:
هم در کمرش پر است از قر ؛ بانو
هم زلف سیاه او شده فر ، بانو
هارد دل من پر است از عشوه او
هستند دبیر کامیپوتر ؛ بانو . . .