همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

گوشه ای از قلب من

گوشه ای از چادرش را باد بالا برد و دید

چشم من، رویی که دنیا را به آتش می کشید

.

چشم من رویی که در اردیبهشت خنده هاش

آفتابی می شود گم، ماهتابی ناپدید

.

هرچه زیبایی است در عالم، خداوند بزرگ

با گِلش آمیخت آن روزی که او را آفرید

.

نغمه های: آفرین…احسنت…به به…مرحبا

از زمین و آسمان وقتی که آمد، می رسید

.

دختری بی تاب تر از رقص کُردی در بهار

آن که گیسویش به سمت بی نهایت می وزید

.

من کی ام؟! وقتی که می بینم چه آسان می برد

هوشیاری از جُنید و عقل و دین از بایزید

.

من کی ام؟! وقتی که شخصی مثل حافظ می سرود:

«نازها زآن نرگس مستانه می باید کشید»

.

ناز او را می کشم اما نمی دانم چرا؟!

بی خیال دیدن است و خسته از گفت و شنید

.

گوشه ای از چادرش را…گوشه ای از قلب من

بُرد آن جایی که دیگر هیچ کس او را ندید

آرزو

بعید است این که ای همسایه ما را قال بگذاری

غریب و بی کس و تنها در این احوال بگذاری

.

دلم را این سبوی نازک از تشنگی سرشار

چگونه از دلت آمد که مالامال بگذاری

.

کنار هفت سین از عمق جانم آرزو کردم

که بر لب های من لبهات را امسال بگذاری

.

پری! من طوطی ام نطق من از نقل و نبات توست

روا می داری آیا باز ما را لال بگذاری؟

.

غروبم را کنار میز خالی از شکر خندت

و فنجان مرا در آرزوی فال بگذاری

.

بیا ای نازنین دیر است دیگر قهوه ات یخ کرد

سزاوار است ما را در دل جنجال بگذاری؟

.

من از نسل عقاب قله های رفته از یادم

نمی خواهد که از کاغذ برایم بال بگذاری

.

خمیرم را از آتش ساختند اما تو می خواهی

ذغالی جای چشمانم به دوشم شال بگذاری

.

به برق بوسه و گرمای دستان پخته می گردد

مبادا سیب باران خورده ات را کال بگذاری

در نگاهت  کودکی می بینم از من پیرتر

از تمام لحظه های رفته ام دلگیرتر

.

دیده ای آن کس که شیرینی به ذوقش می زند!

سیر گشتم از خودم از زندگانی سیرتر

.

گفته بودی این که میایی شبیه قصه ها

آمدی اما چهل سال از زمانم دیرتر

.

آمدی وقتی که مرد پر هیاهوی قدیم

می شود با هر نفس در خانه گوشه گیرتر

.

رنگ آرامش ندارد روزهایم بعد تو

لحظه هایم مشکی اند اما کمی هم سیرتر

.

باز کن پیراهنت را ای هلال ماه نو

تا شود لب  های خشک من از آن تصویر تر

* * *

برف می بارد به روی نیمکت های قرار

آمدم اما چهل سال از نگاهت پیرتر

حضرت خیام


آنان که به کار عقل در می کوشند                 

هیهات که جمله گاو نر می دوشند

آن به کــــــه لباس ابلهی در پوشند

که امروز به عقل تره می نفروشند



آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری اگر در طلبش میکوشی


باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانبها بدان نفروشی

دارم خیانت می کنم هر شب به آغوشت
من جان به لب،او لب به جان،هم بسترم شعر است


______________________________

شاه منی لایق سودای من
قند منی لایق دندان من


_______________________

این قدر بی تابی نکن قلب صبورم

چیزی نگو،حرفی نزن،دنیا همین است


_________

سال قحطی شده در کشور و لیلی نایاب

هر که آدم شده حوّای مرا می خواهد !


________

جرم ما محرومان هیچ گاه ثابت نمی شود،


چون "کارگری"

اثر انگشتمان را سائیده

حسین پناهی

______________


صد دانه مسئول، دسته به دسته
بی نظم و ترتیب، هر‌جا نشسته!

هر دانه ای هست، خوشحال و خندان
جیبِ گشادی، در جامه ی آن!

مسئول ها را پیچیده با هم
در لایه ی "رانْت"، پروردگارم

هم‌ با نفوذ و هم مایه دارند
با گونیِ پول، فکرِ فرارند

____________

گرسنه ، گرسنه است ...


نوعش فرقی نمیکند ،
بستگی به انسانیت آدم ها دارد ...!

______________

تو می آیی
با دامنی که روی طوفان تاثیر می گذارد
و من جوی آبی می شوم
که از کنار تو بگذرم
______



در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان غوغاست