همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

۲۷ خرداد ۱۴۰۰

  آنسو از فقر کسی جان میداد

شیخ ما درس از ایمان میداد


هیچکس گرسنه در شهر نبود

شیخ ما اگر لقمه ای نان میداد

"محمد علی بهمنی"

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
 
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
 
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
 
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
 
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
 
ای کاشاز تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست

                                                     

این روگار نیست عمادالدین بُرقَعی خراسانی


ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست

یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟

جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه

هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست

سنجیده ایم ما، بجز از موی و روی یار

حاصل ز رفت و آمدِ لیل و نهار نیست

دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود

اما چه سود ز آنکه به یک گل بهار نیست

خندید صبح بر من و بر انتظار من

زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست

فرهاد یاد باد که چون داستان او

شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست

ناصح مکن حدیث که:« صبر اختیار کن»

ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست

کار تو بوسه بر مه و بار تو مشک ناب

ای زلف یار، خوش تر از این کار و بار نیست

برخیز دلبرا که در آعوش هم شویم

کان یار یار نیست که اندر کنار نیست

امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است

گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست

بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش

صیاد من! بهار که فصل شکار نیست