چنان حکایت نان طاق کرد طاقت ما را
که بی جدال شکستند استقامت ما را
و دستمان که تهی بود ماند بر سر زانو
که روزگار پذیرا نشد صداقت ما را
غرور زخمی من بیقرار میشود امشب
به گوش باد بخوانند اگر حکایت ما را
به چند ریشهٔ زائد شدیم زاهد و مویی
به باد داد ز بی ریشگی اصالت ما را
ز قطرهای که به بامی چکیده بود شنیدم
که آسمان خدا میکشد خجالت ما را
به گردباد بگویید بی امان بشتابد
به خود بپیچد و بالا برد شکایت ما را
هراسناکم از آن لحظه ای که روز قیامت
به خشم دور بریزند بار طاعت ما را
و مطربان جهنم به زخمه های مکافات
به شعله ای بنوازند ساز قامت ما را
بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم
چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم
که امروز همه روز خمیریم و خماریم
مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم
شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم
نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم
برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم
✍چه زودگذشت
چرخیدیم و چرخیدیم ، رسیدیم به دوره 50-60 سالگی
در روزگاری نه چندان دور، پنجاه شصت سالگی سن آرام و قرار بود.
پنجاه شصت ساله ها جزو بزرگان فامیل و خانواده بودند و برای خودشان حرمت و احترام و برو و بیایی داشتند.
برای نوجوانان و جوانان فامیل الگو بودند .
اما امروز پنجاه شصت ساله های ایرانی وضع دیگرى دارند .
نه مانند پنجاه شصت ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند !
و نه همچون پنجاه شصت سالههای جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی !
پنجاه شصت ساله ی امروز ایرانی هنوز دارد زبان خارجی یاد میگیرد تا بعد ببیند چه باید بکند! نگرانیهای یک آدم بیست ساله را دارد .
در روزگاری که فرزندانش ، خیلی برایش
تره خُرد نمیکنند ،
او باید حواسش به همه آنها باشد.
و باید مشکلات همه را سر و سامان بدهد .
و مشکلات خودش را نیز به تنهایی بدوش بکشد .
پنجاه شصت ساله امروز باید به فکر تامین مسکن و شغل فرزندانش باشد و برآورده کردن کوهی از توقعات ریز و درشت آنها .
بدتر اینکه هیچکس حال و روزگار او را درک نمیکند و نمیفهمد.
برای رسیدن به خیلی از خواسته هایش 50 - 60 سال دویده اما هنوز چشم به آینده دارد!!؟
باید به تنهایی با همه این مشکلات کنار بیاید همه منتظر او و متوقع از او هستند.
اگر بازنشسته شود ،
ماندن در خانه ، همان و اوقات تلخی های سرزنش کننده همان !!!
روزگارش ثبات اقتصادی ندارد .
و آیندهاش نیز هنووووووووز مبهم است ....
اما دیگر بدنش طاقت ندارد
گاهی فشارش بالا میرود و گاهی پایین می آید ،
گاهی تپش قلب میگیرد ،
وگاهی بی حوصله ،
گاهی نفس نفس میزند ،
گاهی تنگی نفس میگیرد،
خلاصه ...... ، حتی جرأت نمیکند بگوید بابا عمری از من گذشته است!
نیم قرن و.... اندی ...
پنجاه شصت سالههاى این روزگار همانهایی هستند که در بلاتکلیفترین دوران این سرزمین رشد کرده اند ،
نسل سوخته ای که تمامی آزمون و خطاها ، روی آنها صورت گرفته ،
بدیهیترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب میشد ،
هر چیز خوبی برایش بد بود!
همه چیز گناه سنگینی بود
حتی خندیدن !
دلهره و ترس و نگرانی جزئی از وجودشان شده و با آن ها بزرگ شده اند.
به جای لذت دوران جوانی، تیر و ترکش نصیبشان شده
و به جای نجوای عاشقانه های یار، نفیر وحشیانه آژیر خطر و سوت کر کننده خمپاره و بمب و موشک
او همه راه ها را رفته است
همه سدها را شکسته است
اما هنوز پشت درهای بسته ایستاده !
چون باید به دیگران کمک کند ، تا قفل های واقعی و مصنوعی را باز کند.
پنجاه شست ساله های امروز، در بچگی مطیع بودند و پر کار،
در هر صفی که فکرش را کنید ایستاده اند ،
این پنجاه شصت ساله ها امروز در بزرگسالی نیز مطیع هستند و آماده به کار!
و همیشه منتظر سرابی به نام آینده بهتر
توهّمی که نیامد و صد البته ، هیچوقت هم نخواهد آمد........
پنجاه شصت ساله عزیز ، قوی باش
گفتی چهکسی در چه خیالی بهکجایی
بیتاب توام، محو توام، خانه خرابم
چون جهان بر شاخ گاو استاده راست
گاو بر ماهی و ماهی بر هواست
پس همه بر چیست؟ بر هیچ است و بس
هیچ هیچ است این همه هیچ است و بس
فکر کن در صنعت آن پادشاه
این همه بر هیچ می دارد نگاه