ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
میگویند پلنگ را خوی غریبیست که هیچ کس و هیچ چیز را بالاتر از خود نمیتواند دید در شبهای قدر کامل دیدار ماه بلندتر پلنگ را به خشم و جنونی میکشاند که از سنگ ها و صخره ها برجهد و حریف گستاخ را از افلاک به خاک فرو کشد . فاجعه ی زندگی پلنگ نیز وقتی شکل می گیرد که میپندارد در جهشی از فراز قله به ماه دست خواهد یافت ، اما غرور شکسته ی پلنگ وقتی به باطل بودن خیالش پی می برد که به خیره چنگ به هوا زده و نومید و خسته با استخوان های در هم شکسته از پرواز بی ثمرش بر صخره های تیز فرو افتاده است و زخم های مهلکش مهتاب را به خون می آلاید.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود