ساقیا پُر کن قدح را رنجِ هوشیاری بس است
زاهدِ منبـــر نشینِ مسجد ما را بگو
ما گُنــهکاریم _آری _ حرفِ تکراری بس است
خود شنیدم از زبانِ یک گلِ پژمرده ، گفت:
دوستانم را بگویید این همه خاری بس است
(در وفایِ عشق تو مشهور خوبانم چو شمع)
سوختم از این خودآزاری ، وفاداری بس است
هر کسی بد گفت از ما، ما نمی رنجیم از او
چند روزی روی خاکیم و دل آزاری بس است...