ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
دشت ها نام تو را می گویند
کوه ها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد ورفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوه ی اندوه ز چیست
در تو این قصه ی پرهیز که چه؟
در من این شعله ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟
حرف را باید زد درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو متلاشی شدن دوست است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور و جدایی با درد
نشستن در بهت فراموشی یا غرق غرور
سینه ام آینه ای ست با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پر می سازند
آه مگذار دستان من آن اعتمادی که به دستان تو داشت
به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دست
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم آه با تو اکنون چه فراموشی هاست
با من اکنون چه نشستن ها خاموشی هاست
تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من!!!