همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

هیلا صدیقی

تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موی منی ؟

مسخِ افیونیِ افسانه ی اصحابِ کدامین غاری ؟

در کدامین خوابی ؟

خواب در چشمِ تو ویرانیِ صد طایفه است...

تشتِ رسواییِ دزدانِ امارت افتاد

تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا

پشتِ این پرده ی پوسیده ، تو در خوابی و من

با همین زلفکِ ممنوعه ی خود

نردبانی به بلندای سحر میبافم

تا برآرم خورشید

و تو در خوابی و آب

از سرت می گذرد

و ندیدی هرگز

توی جنگل ، کاج را

شب به شب ، جای سپیدار زدند

و نبودند پلنگان، وقتی

 که دماوندِ اساطیری را

از کمر، دار زدند

و به هر دانه برنجی که به رنج

بر سرِ سفره ی ما آمده بود

توی شالیزاران

آهن و آجر و دیوار زدند

و تو در خوابی و آب

تشنه ی هامون شد

خونِ زاینده برید

 و نفس های شبِ شرجیِ هور

زیر گِل ، مدفون شد

خانه ات را باد برد

تشتِ رسوایی و غارت افتاد

تو نگهدار به چنگت ، شبِ گیسوی مرا

 تا مبادا شبِ قحطی زده ی سفره ی ما

مشتِ خالی ترا باز کند

 تا مبادا که ببینند همه خوی ترا

موی مرا

من حجابم

نه حجابِ تنِ آزاده ی خود

 من حجابِ تنِ یغما زده و خوابِ توام

 پشتِ این پرده ی پوسیده تو در خوابی و من

با همین زلفکِ ممنوعه ی خود

نردبانی به بلندای سحر میبافم

 تا برآرم خورشید

(())

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.