همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

مهدی سهیلی /مست مستم لیک مستی دیگرم

مست مستم لیک مستی دیگرم/

امشب از هر شب به تو عاشق‌ترم/

راست گویم یک رگم هشیار نیست/

مستم اما جام و می در کار نیست/

مست عشقم مست شوقم مست دوست/

مست معشوقی که عالم مست اوست/

نیمه شب‌ها سیر عالم کرده‌ام/

رو به ارواح مکرم کرده‌ام/

نغمه‌ی مرغ شبم پر می‌دهد/

سیر دیگر حال دیگر می‌دهد/

ساقیم پیمانه را لبریز کرد/

باده‌ی خود را شرار انگیز کرد/

حالت مستی و مدهوشی خوشست/

وز همه عالم فراموشی خوشست/

مستی ما گر ندانی دور نیست/

باده‌ی ما زاده‌ی انگور نیست/

ای حریفان جام من جام منست/

وندرین پیمانه پیمان منست/

چیست پیمان؟ نغمه‌ی قالوا بلا/

میزند هر لحظه در گوشم صلا/

کای تو در پیمان من هشیار باش/

خواب خرگوشی بنه بیدار باش/

بند بگسل نغمه زن پر باز کن/

این قفس را بشکن و پرواز کن/

این ندا هر شب مرا مستی دهد/

زندگانی بخشد و هستی دهد//

هاتفی گوید مرا در بیت بیت/

ای قلمزن ما رمیت اذ رمیت/

ما قلم را در کفت جانمی‌دهیم /

ما به شعرت نور عرفان می‌دهیم/

گر تو را شوری بود از سوی ماست/

طاق نه محراب تو ابروی ماست/

ما به جامت شربت جان ریختیم/

ما به شعرت شور عرفان ریختیم/

روشنی‌ها از چراغ عشق ماست/

بر کسی تابد که داغ عشق ماست/

دوستان این نور مهتاب از کجاست؟/

در تن من جان بیتاب از کجاست؟/

در سکوت شب دلم پر می‌زند/

دست یاری حلقه بر در می‌زند/

شب بر آرم ناله در کوی سکوت/

عالمی دارد هیاهوی سکوت/

برگ‌ها در ذکر و گل‌ها در نماز/

مرغ شب حق حق زنان گرم نیاز/

بال بگشاید ز هم شهباز من/

می‌رود تا بیکران پرواز من/

از چراغ آسمان‌ها روشنم/

پر فروغ از نور باران تنم/

روشنان آسمانی در عبور/

نور و نور و نور و نور و نور و نور/

می‌رسم آنجا که غیر از یار نیست/

وز تجلی قدرت دیدار نیست/

بهر دیدن چشم دیگر بایدت/

دیده‌ای زین دیده بهتر بایدت/

چشم سر بیننده‌ی دلدار نیست/

عشق را با جان حیوان کار نیست/

چشم ظاهردر بهایم نیز هست/

کوششی کن چشم دل آور به دست/

باغبان را در گلاب و گل ببین/

ذکر او در نغمه‌ی بلبل ببین/

عشق او در واژه‌ها جان می‌دمد/

در کلامم نور عرفان می‌دمد/

طبع خاموشم سخن پرداز از اوست/

بال از او نیرو از او پرواز از اوست/

عقل‌ها ز اندیشه‌اش دیوانه است/

شمع او را عالمی پروانه است/

دیده‌ی خلقت همه حیران اوست/

کاروان عقل سرگردان اوست/

در حریم عزت حی و دود/

آفتاب و ماه و هستی در سجود/

یک تجلی عقل را مجنون کند/

وای اگر از پرده سر بیرون کند/

گه تجلی آتشم بر جان زند/

جان من فریاد ده فرمان زند/

آری آری می‌توان موسی شدن/

با شفای روح خود عیسی شدن/

روح می‌گوید اگر چه خاکی‌ام/

من زمینی نیستم افلاکی‌ام/

راه هموارست رهرو نیستم/

بی سبب در هر قدم می‌ایستم/

هر زمان آن حالت دلخواه نیست/

جان روشن گاه هست و گاه نیست/

تشنه کامم لیک دریا در منست/

گر شفا خواهم مسیحا در منست/

باغ هست و ما به خاری دلخوشیم/

نور هست و ما به نازی دلخوشیم/

دعوت حق گویدم بشتاب سخت/

تا بتازد بر سرت خورشید بخت/

از نفخت فیه من روحی نگر/

تا کجا پر میکشد روح بشر/

گر شوی موسی عصا در دست توست/

خود مسیحا شو شفا در دست توست/

طور سینا سینه‌ی پاک شماست/

مستی هر باده از تاک شماست/

از شجر آوازها را بشنوی/

زنده شو تا رازها را بشنوی/

وادی ایمن درون جان توست/

کشتن فرعون در فرمان توست/

پاک شو پر نور شو موسی تویی/

جان خود را زنده کن عیسی تویی/

غرق کن فرعون نفس خویش را/

محو کن فکر خطا اندیش را/

ساقیا آن می که جان سوزد کجاست؟/

نور حق را در دل افروزد کجاست؟/

مایه‌ی آرام جان خسته کو؟/

از شرابی مستی پیوسته کو؟/

بار الها بال پروازم ببخش/

روح آزاد سبک تازم ببخش/

عاشق بزم توام، راهم بده.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.