همیشه پر از مهربانی بمان
همیشه پر از مهربانی بمان

همیشه پر از مهربانی بمان

منتخب اشعار

send by:fahime sharif

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت!
عاشقش باشی
و 
افسوس گرفتار خودت!!
به خدا درد کمی نیست که با پای خودت!
بدنت را بکشانی به سر دار خودت....
کاروان رد بشود، قصه به آخر نرسد!!!
بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت....
درد 
یعنی که نماندن به صلاحش باشد!
بگذاری برود! 
آه... به اصرار خودت!
بگذاری برود در پی خوشبختی خود!
و تو لذت ببری از "غم و آزار خودت"
اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی...
درد
"یعنی بزنی دست به انکار خودت"!!!....

send by:fahime sharif

Yani man divuneye in she'ram uffffffffff❤❤❤
" شعر زیبای حمید مصدق و جواب فروغ فرخ زاد
حمید مصدق خرداد 1343:


تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالیانیست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت...

جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق :
من به تو خندیدم
چون که من می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی
صاحب باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را، خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک، لرزه انداخت به دستان من و
 سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت : برو
چون نمی خواست به خاطر سپرد گریه تلخ تو را...
و من از پیش تو رفتم و هنوز سالیانیست که در ذهن من
آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد که اگر باغچه ی خانه ما سیب نداشت...

send by:somayeh

پدرم گفت سر سُفره دعـایی بکنیــد

ناگهان داد زدم : دلبر من را برسان !!

send by:Aida sh

ﻣﺮﺍ ﺗﺮﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺸﮑﯿﻦ ﻣﻮﯼ ﻭ ﻧﺴﺮﯾﻦ ﺑﻮﯼ ﻭ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﺮ
ﺳﻬﺎ ﻟﺐ، ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻏﺒﻐﺐ، ﻫﻼﻝ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﻭ ﻣﻪ ﭘﯿﮑﺮ
ﭼﻮ ﮔﺮﺩﺩ ﺭﺍﻡ ﻭ ﮔﯿﺮﺩ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﺎﻡ ﻭ ﺗﺎﺑﺪ ﺭﺥ
ﺑُﻮﺩ ﮔﻠﺒﯿﺰ ﻭ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﯿﺰ ﻭ ﺳﺤﺮ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻭ ﻏﺎﺭﺗﮕﺮ
ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺗﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ ﺳﻨﮓ ﻭ ﺻﻠﺤﺶ ﺟﻨﮓ ﻭ ﻣﻬﺮﺵ ﮐﯿﻦ
ﺑﻪ ﻗﺪ ﺗﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮ ﻗﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺥ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺷﮑّﺮ
ﭼﻪ ﺑﺮ ﺍﯾﻮﺍﻥ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺴﺘﺎﻥ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺎﻥ
ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺗﺮﺵ ﻭ ﮔﻮﯾﺪ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺁﺭﺩ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺯﺩ ﺷﺮّ
ﭼﻮ ﺁﯾﺪ ﺭﻗﺺ ﻭ ﺩﺯﺩﺩ ﺳﺎﻕ ﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﻭﺭ، ﻧﺸﻨﺎﺳﻢ
ﺗﺮﻧﺞ ﺍﺯ ﺷَﺴﺖ ﻭ ﺷَﺴﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻭ ﭘﺎ ﺍﺯ ﺳﺮ !


Send by : Aida  sh

send by :somayeh

▪ﭼﺸﻢِ ﻣﻦ 

ﭼشمهء ﺯﺍﯾﻨﺪﻩء ﺍﺷﮏ ...!!

ﮔﻮنهﺍﻡ ﺑَﺴﺘﺮ ﺭُﻭﺩ ...!!

ﮐﺎشکی ﻫﻤﭽﻮ ﺣﺒﺎﺑـیﺑَﺮ ﺁﺏ ...

ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺭﻫﺎ میﺷﺪﻡ ﺍﺯ

ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ !!


''حمید مصدق''

send by : somayeh